معنی ضعف و سستی

حل جدول

ضعف و سستی

وهن


سستی و ضعف

وهن


ضعف

سستی و ناتوانی

سستی، ناتوانی، کم بنیگی


سستی

فتور، رخوت، ضعف، فترت

واژه پیشنهادی

فرهنگ عمید

ضعف

سست شدن، ناتوان شدن، سستی، ناتوانی،
* ضعف اعصاب: وضع غیر عادی اعصاب که سبب خستگی و فرسودگی و بی‌حالی و تحریک‌پذیری می‌شود، بیماری عصبی، نوراستنی،
* ضعف تٲلیف: (ادبی) پس‌وپیش بودن و تلفیق کلمات برخلاف دستور زبان،

فرهنگ فارسی آزاد

ضعف-ضعف

ضَعْف-ضُعْف، فقدان قوت یا قدرت (موقت یا دائم)، سستی-ناتوانی،

لغت نامه دهخدا

ضعف

ضعف. [ض ُ / ض ُ ع ُ] (ع اِمص) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ضَعف. رجوع به ضَعف شود. ابوعمرو گوید ضَعف (بفتح اول) لغت اهل تمیم و ضُعف (بضم اول) لغت اهل حجاز است. (منتهی الارب). یا ضَعف (بفتح اول) سستی رأی و نقصان و سبکی عقل و ضُعف (بضم اول) ناتوانی و سستی بدن است. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). || (اِ) آب نشاط، قال اﷲ تعالی: خلقکم من ضُعف (قرآن 54/30)، یعنی از آب مرد و زن. (منتهی الارب).

ضعف. [ض َ] (ع مص) ضُعف. ضَعافه. ضُعافیه. سست گردیدن. (منتهی الارب). سست شدن. (زوزنی). || زیاده گردانیدن آنها را پس جهت او و یاران وی و دوچند گردیدن بر ایشان. (منتهی الارب). || (اِمص) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). ناتوانائی. وهن. فَشَل. فتور. انکسار. بی بنیگی:
چون آفتاب چرخ ببرج حمل توئی
هنگام ضعف مر ضعفا را امل توئی.
منوچهری.
این گرگ پیر جنگ روز پیشین بدیده بود و حال ضعف خداوندش. (تاریخ بیهقی ص 354). خوارزمشاه برخاست و ضعفش قویتر شد. (تاریخ بیهقی ص 356). بدان بیقین که مرا عجزی نیست و این سخن را از ضعف نمی گویم بدین لشکر که بامن است هر کاری بتوان کرد. (تاریخ بیهقی ص 203).
گشته از ضعف همچو بی تن جان
مانده برجای همچو بیجان تن.
مسعودسعد.
ظلم لشکر ز ضعف شاه بود.
سنائی.
شیر گفت آن را بر ضعف حمل نتوان کرد. (کلیله و دمنه). گفت ای برادر ضعف رأی و عجز من بنگر. (کلیله و دمنه).
از سر ضعفم سلیم القلب اگر زورم دهند
با اناالاعلی زنان فرش خدائی گسترم.
خاقانی.
ضعف قطب از تن بود از روح نی
ضعف در کشتی بود در نوح نی.
مولوی.
نه چندان بخور کز دهانت برآید
نه چندانکه از ضعف جانت برآید.
سعدی (گلستان).
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضعف، بفتح ضاد و بضم نیز آمده و بسکون عین ضدّ قوّت است و آن را لاقُوه نیز گویند و آن قسمی از استعداد است چنانکه خواهد آمد. و نزد صرفیان عبارتست از اینکه کلمه بنحوی استعمال شده باشد که در ثبوت آن حرفی رَوَد چنانکه در لفظ شاذّ بگذشت. و نزد علماء معانی آن است که ترکیب اجزاء کلام برخلاف قانون نحوصورت گرفته باشد یعنی برخلاف رأی مشهور جمهور نحویان و مُخل ّ بفصاحت بود، و المراد بشهرته ظهوره علی الجمهور فلایردّ ان قانون جواز الاضمار قبل الذّکر ایضاًمشهور فلایکون مثل ضرب غلامه زیداً ضعیفاً اذ کُل ّ من سمع قانون عدم الجواز سمع قانون الجواز لکن یرد علی ما ذکروا ان ّ العرب لم یعرف القانون النحوی فکیف یکون الخلوص عن مخالفه القانون معتبراً فی مفهوم الفصاحه فی لغتهم فالصّواب ان یقال و علامه الضعف ان یکون تألیف الکلام، الخ... کما فی الاطول. و الفرق بینه و بین التعقید اللفظی یجی ٔ فی اللفظ التعقید. و در جامعالصّنایع گوید: ضعف تألیف، آنکه لفظی را که البتّه مقدّم باید داشت مؤخر کند و آن را که مؤخر باید کرد مقدّم سازد. مثاله شعر:
مجنون عشق را دگر امروز حالتست
اسلام دین لیلی و دیگر ضلالتست.
می بایست لفظ امروز را بر لفظ دگر مقدّم ذکر کند - انتهی. و نزد محدثان آن است که حدیث را شروط بیش و کم از شروط حَسن و صحیح موجود نباشد، و چنین حدیثی را ضعیف نامند. و ضعف حدیث گاه برای ضعف پاره ای از روات باشد از قبیل فقدان عدالت یا سوء حفظ یا تهمت در کیش و گاه برای علتهای دیگر است مثل ارسال و انقطاع و تدلیس. کذا فی الجرجانی. و مراتب ضعف نیز مانند مراتب صحّت و حُسن تفاوت یابد. پس بالاترین آن مراتب از نظر بطعن راوی چیزی است که اِنفَرَد به الوضاع، سپس متهم به آن، پس کذّاب، پس فاسق، پس فاحش الغلط، پس فاحش المخالفه، پس مختلط، پس مبتدع، پس مجهول العین او الحال، و بنظر بسوی ِ سقط وابسته ٔ بحذف تمامی سند، من غیر ملتزم الصّحه، سپس مُعضَل، پس مرسل جلی، پس مرسل خفی، پس مُدلّس. و در مراتب مذکوره انحصاری را هم نتوان قائل گردید. هکذا فی شرح النخبه. و قسطلانی گفته که: ضعیف آن است که بپایه ٔ حَسَن نرسد و درجات آن در ضعف متفاوت باشد برحسب دوری حدیث از شروط صحّت. و مُضَعّف حدیثیست که علما بر ضعف آن اجماع نکرده باشند. بلکه در متن یا سند آن گروهی بضعف قائل شده و جمعی دیگر آن را تقویت کرده باشند. و مضعف از حیث پایه برتر از ضعیف است. و در صحیح بخاری حدیث مضعف یافت شود - انتهی. و ضعیف از لغات آن است که از پایه ٔ فصیح پست تر باشد و مُنکر از لغت پست تر از ضعیف باشد و قلیل الاستعمال تر بنحوی که پیشوایان علم لغت آن را انکار کنند و آن را در ردیف لغات قابل استعمال نشناسند. و متروک از لغات، لغاتی است که در زمانهای باستانی معمول و متداول بوده ولی بعداً متروک گردیده است و مورد استعمال قرار نگرفته. هکذا فی کلیات ابی البقاء.
- دل ضعف رفتن: دلم ضعف می رود، گرسنه ام. بسیار شایق اویم.
- ضعف باصره، سستی بینائی.
- ضعف بصر، کم بینی. ندیدن چیزها را چنانکه معتاد است چه از دور و چه از نزدیک. سمادیر.
- ضعف تألیف، غیرجاری بودن کلمه بر قوانین نحوی مانند: ضرب غلامه زید بجای ضرب زید غلامه. آنچه برخلاف محاوره باشد چنانکه در این مصرع بعضی گمان برند:
حکیمی سخن بر زبان آفرین
چرا که فصل میان اسم و امر که مفید معنی فاعلیت باشد درست نیست. یا این مصراع:
همه از مهر او خون دل آشام...
یا این بیت:
از شرم وقت دیدنت ای ترک گرم خو
همچون نشان آبله درمانده ام برو.
خان آرزو.
درماندن بمعنی مطلق شرم کردن آورده و این معنی خلاف جمهور است بلکه معنی آن به روداری کسی از سر چیزی گذشتن مستشهد است در مصطلحات شعرا. پس اگر این معنی در این شعر بگوئیم ذم معشوق ثابت می شود. (آنندراج).
- ضعف خداوند خانه، (در احکام نجوم) ضعف رب البیت است و آن وقتی است که رب ّالبیت در بیوت زائله یا در بیوت مخالف الطبیعه باشد.
- ضعف شهوت، کم میلی به خورش.
- ضعف عقل، ضفاطه.
- ضعف کبد، عمل خود نکردن کبد بدان سان که باید.
- ضعف کلیه، عمل نکردن کلیه بحد معتاد.
- ضعف کمر، ضعف باه. سستی کمر.
- ضعف کوکب، (در احکام نجوم) چون کوکبی در خانه ٔ خود نباشد یادر هبوط راجع یا در وبال و یا در حال احتراق و یا در تحت الشعاع شود هنگام ضعف کوکب است. و ضعف کوکب، سه گونه است: عظیم الاثر. متوسطالاثر. ادنی الاثر.
- ضعف مثانه، در کار خود سست شدن آن.
- ضعف مزاج، بی بنیگی.
- ضعف معده، سستی گوارش آن.
- ضعف هضم، بدگواری.


سستی

سستی. [س ُ] (حامص) مقابل چستی. (آنندراج). ضعف و ناتوانی و کم زوری و عدم توانایی. (ناظم الاطباء). فتور.فترت. (دهار). استرخاء. (بحر الجواهر):
ز باریکی و سستی هردو پایم
تو گویی پای یا تار تنندوست.
آغاجی.
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غَرَن.
ابوالعباس.
به تیزی و سستی بکار اندرون
خرد باد جان ترا رهنمون.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که اسبم بماند
ز سستی مرا بر زمین برنشاند.
فردوسی.
در این آخرها لختی مزاج او بگشت و سستی بر اصابت رایی بدان بزرگی... دست یافت. (تاریخ بیهقی).
پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین بیشتر نساخت کسی مرد را ز عام.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 262).
تا توانی مکش ز مردی دست
که بسستی کسی ز مرگ نجست.
مسعودسعد.
تن شیرین گرفت از رنج سستی
کز آن صورت ندادش کس درستی.
نظامی.
که سختی و سستی برین بگذرد
بماند بر او سالها نام بد.
سعدی.
|| تهاون و کاهلی و تنبلی. (ناظم الاطباء):
بدانید یکسر کزین رزمگاه
بسستی اگر باز گردد سپاه.
فردوسی.
بکردیم سستی بجنگ اندرون
برین برگوا داور رهنمون.
فردوسی.
چو دشمن بجنگ تو یازید چنگ
شود چیر اگر سستی آری بجنگ.
اسدی.
در جوانی مستی، در پیری سستی، پس خدا را کی پرستی. خواجه عبداﷲ انصاری.
ندانی گه غله برداشتن
که سستی بودتخم ناکاشتن.
سعدی.
|| عدم قدرت بر جماع. || درنگی و نرمی. || بطوء و عدم سرعت. || تأمل. || غفلت. || کسالت. (ناظم الاطباء).

کلمات بیگانه به فارسی

ضعف

سستی - ناتوانی

فارسی به عربی

ضعف

اعیاء، ضعف، نقص

فرهنگ فارسی هوشیار

ضعف

سستی، ناتوانی، خلاف قوت

معادل ابجد

ضعف و سستی

1486

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری